۷۸,معانی و توضیحات ابیات شاهنامه، خشم گرفتن مهراب بر رودابه، همراه با گل خندان
۷۸,معانی و توضیحات ابیات شاهنامه، خشم گرفتن مهراب بر رودابه، همراه با گل خندان
به نام ایران
این کانال، پایگاهی است برای بزرگداشت شکوه شاهنامه، فرهنگ ایران باستان، و رسانشِ منشِ والای ایرانیان.
باور ما بر پادشاهی پهلوی و فریاد ما نام سیروس رضاشاه دوم پهلوی سوم است
جاوید شاه و پاینده ایران پادشاهی
#KingRezaPahlavi
#جاویدشاه
شاهنامه، نگین فروزانیست بر تارک تاریخ ایران و شناسنامه ایست بر پهنای جان هر ایرانیِ راست نهاد.
این کانال، روایتی است از دلباختگی به میهن، پادشاهی، و فرهنگ ایران زمین.
همراه با شکوه پادشاهی، جاوید باد پادشاه ایران
چون سیندخت آگاه شد که مهراب با دلی پرآتش و دستی شمشیر به سوی کاخ رودابه روانه گشته است ،
بی درنگ پیش دوید و گفت:
«نخست گوش به سخن من بسپار، سپس هر چه خواهی بکن.سخن ناسنجیده بر زبان میاور و دل به بیم و اندوه مسپار،چرا که سام دلیر از این ماجرا آگاه است.»
مهراب با ناباوری پاسخ داد:
«ای ماهروی، سخن ناراست مگوی! این گفتار به رای و خِرَد سازگار نیست.چگونه تواند باد از خاک فرمان ببرد؟سام همچون تندباد است و ما به سان خاک،او ما را به چیزی نشمارد!درد دل من این نیست که این پیوند را نمیخواهم،بلکه با اینکار سام نیز، با همه مهربانی،می تواند ما را از گزند برهاند.
در سراسر اهواز و قندهار، کیست که آرزوی پیوند با خاندان سام نداشته باشد؟»
سیندخت گفت:
«ای بزرگوار و فرخنده، چرا باید ناراستی بر زبانم جاری کنم؟جان تو چون جان من است،اگر دلت به بند اندوه افتد، دل من نیز دربند اندوه است.
من نیز در آغاز، خشمگین و بدگمان بودم،اما اینک دریافتهام که زال با دل و جان خواهان این پیوند است.این شگفت نیست،زیراکه شاه یمن هم ، دختر خویش را به فرزندان فریدون سپرد،و فریدون با آن پیوند، پایه شهریاریاش را استوارتر ساخت.
همچنین این جهان، از آمیختن آب و خاک و باد و آتش آفریده شد،و ی با این همه ناسازگاری، پایدار و تابناک است.
از بیم به دور باش! روشنایی جز در دل تاریکی پدیدار نمیشود.و چون بیگانه به خویشاوندی آید،دشمنان به خشم درآیند و دسیسهشان تباه گردد.»
با این سخنان، آتش خشم مهراب اندکی فرونشست.سپس مهراب، با دلی پر از نگرانی، به سیندخت گفت:
«اکنون، ای نامآور، برو و رودابه را نزد من بیاور،تا با او سخن بگویم.»
سیندخت هراسان شد،چرا که هنوز آتش خشم مهراب را خاموش ندیده بود،پس گفت:
«نخست با من پیمانی ببند،که گزندی بر رودابه برنداری.»
او میخواست دل مهراب را نرم کند و کینه از جانش بزداید.سپس افزود:
«با این پیمان، باید سوگند بخوری که رودابه از کابل کاسته نشود،و گزندی به جان رودابه نرسانی.»
مهراب پیمان بست که با مهر و نرمی با رودابه رفتار کند.آنگاه گفت:
«اگر شاه گیتی، منوچهر شاه،از این داستان آگاه شود،خشم و دشمنی، سراسر وجودش را فرا میگیرد،و آن گاه نه کشوری خواهد ماند،نه خانهای، نه تو، نه رودابه.و رودابه همانند رودی خونش جاری خواهد شد.»
سیندخت سر به زمین سایید و خاک را بوسید و گفت:
«ای بزرگنام و دادگستر،اندیشهی تیرگی به دل راه مده،به راه راستی و آیین بیاندیش.»
سپس با لبانی پرخنده و سیمایی تابان،که زیر گیسوان پرشکوهش پنهان شده بود،شادان به سوی رودابه شتافت و مژده داد:
«ای ماهروی من! آن شیرمرده چونان پلنگ،اینک از شکار گور، که تویی، دست شسته است.
آسیبی به تو نخواهد رسید.بشتاب، خود را از آرایش بزدای،زیورهایت را بیرون آر ،و با رویی اندوهناک، نزد پدرت برو.»
رودابه پاسخ داد:
«مادر!پیرایه و زیور چیست؟ جان من به زال بسته است.چگونه میتوانم دلبستگی خویش را پنهان کنم؟
من دلشکستهام؛ نمایش برپا نمیکنم!»
پس با همان زیور و آرایش،همچون خورشیدی فروزان و بهشتی رنگین،به سوی پدر رفت.
مهراب، چون رودابه را دید،از زیباییاش مبهوت شد، و زیر لب گفت:
«چشم بد از تو دور باد!»
اما بر زبان چنین آورد:«ای خام و بیخرد،آیا این کردار شایستهی توست؟کی دیدهای که دیو با پری پیوند یابد؟
امیدوارم که نه از تاج سروری بیابی و نه ازانگشتری بزرگی و مقام به دست آری اگر در سرزمین تازیان، سگی مغ شود،آن سگ سزاوار کشتن است!»
رودابه، با شرم سر به زیر انداخت،رخسارش از خجالت به سرخی گرایید،دلی پراندوه داشت و اندیشههایی پریشان در سر.آهی کشید و چشمهای افسونگرش را به هم فشرد،ولی هیچ نگفت.
مهراب، پرخشم و ناآرام،چونان پلنگی در کاخ به خروش بود ،و فریاد برمی آورد و خشمگین بر زمین با قدمهایش پا می کوبید.
و رودابه هم ، با رخساری زردفام و دلی شکسته،به سوی کاخ خویش بازگشت.
هر دو، رودابه و مهراب،چون به جایگاه خویش رسیدند،به درگاه یزدان روی آوردندو دل به او سپردند.
«از همه کسانی که ما را در این گام فرهنگی پشتیبانی می کنند و با یاری رسانی ها، پسند ها، و دیدگاه های پر مهر شان در پیشبرد این راهگذار به ما نیرو می بخشند، سپاسگزاریم. به امید کامیابی پادشاهی در ایران جاوید مان.».🩵👑
هر آنکس که شاهنامه خوانی کند
چه مرد و چه زن پهلوانی کند
#جاویدشاه👑#KingRezaPahlavi👑#kingrezapahlavi #شاهنامه_فردوسی #ferdowsi #iran #shahnameh #Goleh_Khandan #فردوسی_شاهنامه #ایران_باستان #ایران_من #پاینده_ایران_پادشاهی #shahnamehkhani #شاهنامه_خوانی #shahnameh_ferdowsi #ferdowsi_shahnameh #تفسیر_شاهنامه #tafsire_shahnameh #شاهنامه_تفسیر #شعر #گنجینه_گل_خندان #گنجینه #گل_خندان
Видео ۷۸,معانی و توضیحات ابیات شاهنامه، خشم گرفتن مهراب بر رودابه، همراه با گل خندان канала گنجینه گل خندان
به نام ایران
این کانال، پایگاهی است برای بزرگداشت شکوه شاهنامه، فرهنگ ایران باستان، و رسانشِ منشِ والای ایرانیان.
باور ما بر پادشاهی پهلوی و فریاد ما نام سیروس رضاشاه دوم پهلوی سوم است
جاوید شاه و پاینده ایران پادشاهی
#KingRezaPahlavi
#جاویدشاه
شاهنامه، نگین فروزانیست بر تارک تاریخ ایران و شناسنامه ایست بر پهنای جان هر ایرانیِ راست نهاد.
این کانال، روایتی است از دلباختگی به میهن، پادشاهی، و فرهنگ ایران زمین.
همراه با شکوه پادشاهی، جاوید باد پادشاه ایران
چون سیندخت آگاه شد که مهراب با دلی پرآتش و دستی شمشیر به سوی کاخ رودابه روانه گشته است ،
بی درنگ پیش دوید و گفت:
«نخست گوش به سخن من بسپار، سپس هر چه خواهی بکن.سخن ناسنجیده بر زبان میاور و دل به بیم و اندوه مسپار،چرا که سام دلیر از این ماجرا آگاه است.»
مهراب با ناباوری پاسخ داد:
«ای ماهروی، سخن ناراست مگوی! این گفتار به رای و خِرَد سازگار نیست.چگونه تواند باد از خاک فرمان ببرد؟سام همچون تندباد است و ما به سان خاک،او ما را به چیزی نشمارد!درد دل من این نیست که این پیوند را نمیخواهم،بلکه با اینکار سام نیز، با همه مهربانی،می تواند ما را از گزند برهاند.
در سراسر اهواز و قندهار، کیست که آرزوی پیوند با خاندان سام نداشته باشد؟»
سیندخت گفت:
«ای بزرگوار و فرخنده، چرا باید ناراستی بر زبانم جاری کنم؟جان تو چون جان من است،اگر دلت به بند اندوه افتد، دل من نیز دربند اندوه است.
من نیز در آغاز، خشمگین و بدگمان بودم،اما اینک دریافتهام که زال با دل و جان خواهان این پیوند است.این شگفت نیست،زیراکه شاه یمن هم ، دختر خویش را به فرزندان فریدون سپرد،و فریدون با آن پیوند، پایه شهریاریاش را استوارتر ساخت.
همچنین این جهان، از آمیختن آب و خاک و باد و آتش آفریده شد،و ی با این همه ناسازگاری، پایدار و تابناک است.
از بیم به دور باش! روشنایی جز در دل تاریکی پدیدار نمیشود.و چون بیگانه به خویشاوندی آید،دشمنان به خشم درآیند و دسیسهشان تباه گردد.»
با این سخنان، آتش خشم مهراب اندکی فرونشست.سپس مهراب، با دلی پر از نگرانی، به سیندخت گفت:
«اکنون، ای نامآور، برو و رودابه را نزد من بیاور،تا با او سخن بگویم.»
سیندخت هراسان شد،چرا که هنوز آتش خشم مهراب را خاموش ندیده بود،پس گفت:
«نخست با من پیمانی ببند،که گزندی بر رودابه برنداری.»
او میخواست دل مهراب را نرم کند و کینه از جانش بزداید.سپس افزود:
«با این پیمان، باید سوگند بخوری که رودابه از کابل کاسته نشود،و گزندی به جان رودابه نرسانی.»
مهراب پیمان بست که با مهر و نرمی با رودابه رفتار کند.آنگاه گفت:
«اگر شاه گیتی، منوچهر شاه،از این داستان آگاه شود،خشم و دشمنی، سراسر وجودش را فرا میگیرد،و آن گاه نه کشوری خواهد ماند،نه خانهای، نه تو، نه رودابه.و رودابه همانند رودی خونش جاری خواهد شد.»
سیندخت سر به زمین سایید و خاک را بوسید و گفت:
«ای بزرگنام و دادگستر،اندیشهی تیرگی به دل راه مده،به راه راستی و آیین بیاندیش.»
سپس با لبانی پرخنده و سیمایی تابان،که زیر گیسوان پرشکوهش پنهان شده بود،شادان به سوی رودابه شتافت و مژده داد:
«ای ماهروی من! آن شیرمرده چونان پلنگ،اینک از شکار گور، که تویی، دست شسته است.
آسیبی به تو نخواهد رسید.بشتاب، خود را از آرایش بزدای،زیورهایت را بیرون آر ،و با رویی اندوهناک، نزد پدرت برو.»
رودابه پاسخ داد:
«مادر!پیرایه و زیور چیست؟ جان من به زال بسته است.چگونه میتوانم دلبستگی خویش را پنهان کنم؟
من دلشکستهام؛ نمایش برپا نمیکنم!»
پس با همان زیور و آرایش،همچون خورشیدی فروزان و بهشتی رنگین،به سوی پدر رفت.
مهراب، چون رودابه را دید،از زیباییاش مبهوت شد، و زیر لب گفت:
«چشم بد از تو دور باد!»
اما بر زبان چنین آورد:«ای خام و بیخرد،آیا این کردار شایستهی توست؟کی دیدهای که دیو با پری پیوند یابد؟
امیدوارم که نه از تاج سروری بیابی و نه ازانگشتری بزرگی و مقام به دست آری اگر در سرزمین تازیان، سگی مغ شود،آن سگ سزاوار کشتن است!»
رودابه، با شرم سر به زیر انداخت،رخسارش از خجالت به سرخی گرایید،دلی پراندوه داشت و اندیشههایی پریشان در سر.آهی کشید و چشمهای افسونگرش را به هم فشرد،ولی هیچ نگفت.
مهراب، پرخشم و ناآرام،چونان پلنگی در کاخ به خروش بود ،و فریاد برمی آورد و خشمگین بر زمین با قدمهایش پا می کوبید.
و رودابه هم ، با رخساری زردفام و دلی شکسته،به سوی کاخ خویش بازگشت.
هر دو، رودابه و مهراب،چون به جایگاه خویش رسیدند،به درگاه یزدان روی آوردندو دل به او سپردند.
«از همه کسانی که ما را در این گام فرهنگی پشتیبانی می کنند و با یاری رسانی ها، پسند ها، و دیدگاه های پر مهر شان در پیشبرد این راهگذار به ما نیرو می بخشند، سپاسگزاریم. به امید کامیابی پادشاهی در ایران جاوید مان.».🩵👑
هر آنکس که شاهنامه خوانی کند
چه مرد و چه زن پهلوانی کند
#جاویدشاه👑#KingRezaPahlavi👑#kingrezapahlavi #شاهنامه_فردوسی #ferdowsi #iran #shahnameh #Goleh_Khandan #فردوسی_شاهنامه #ایران_باستان #ایران_من #پاینده_ایران_پادشاهی #shahnamehkhani #شاهنامه_خوانی #shahnameh_ferdowsi #ferdowsi_shahnameh #تفسیر_شاهنامه #tafsire_shahnameh #شاهنامه_تفسیر #شعر #گنجینه_گل_خندان #گنجینه #گل_خندان
Видео ۷۸,معانی و توضیحات ابیات شاهنامه، خشم گرفتن مهراب بر رودابه، همراه با گل خندان канала گنجینه گل خندان
Комментарии отсутствуют
Информация о видео
26 апреля 2025 г. 2:01:36
00:40:52
Другие видео канала