داستان واقعی: توی بازی مافیا وقتی چشمها رو میبستیم یه نفر با دست منو… پادکست صوتی داستان و قصه فارسی

🎭 من سحرم. این داستان، یه روایت تلخه از یه شبی که قرار بود فقط بازی کنیم و بخندیم… اما یه چیز دیگه شد.
مثل همیشه با شوهرم رفتیم کافه، بچه‌ها جمع بودن، بازی "مافیا" شروع شد…
ولی وقتی شب می‌شد و چشمامون بسته بود، یه نفر با دستش من رو… چیزی که نمی‌تونم فراموشش کنم.
این داستان رو با دلم براتون روایت کردم، چون شاید کس دیگه‌ای هم بوده یا قراره مثل من توی چنین موقعیتی قرار بگیره…

🔔 لطفاً کانال رو سابسکرایب کن و زنگوله رو بزن تا هیچکدوم از داستان‌های بعدی رو از دست ندی. اینجا قراره در مورد موضوعاتی صحبت کنیم که زیر پوست شهر در حال اتفاق افتادنه ولی هیچکس جرات گفتنش رو نداره... 🔥🙃

با این لینک میتونی عضو کانال بشی: 👇
https://www.youtube.com/@DastaneShabaneVaghei?sub_confirmation=1

💭 حالا که حرف دلم رو شنیدی بهم بگو به نظرت باید با آرمان چیکار کنم؟ باهاش بمونم؟ یا ازش جدا بشم؟ بهش بگم که فهمیدم توی کافه چیکار میکنه؟ یا نگم؟
حتما نظرت رو توی کامنت‌ها برام بنویس چون واقعا نظرت برام مهمه... خیلی زیاد 💬

با یه لایک ازم حمایت کن تا بتونم با انرژی ادامه بدم 💜

داستان
داستان های فارسی
داستان های فارسی جدید
داستان صوتی
داستان صوتی ایرانی
داستان های صوتی فارسی
داستان واقعی
داستان واقعی ایرانی
داستان شبانه
داستان شبانه واقعی
داستان های بزرگسالان
داستان بزرگسال
پادکست
پادکست فارسی عاشقانه
پادکست فارسی
کتاب صوتی
کتاب صوتی فارسی
پادکست ایرانی
قصه های فارسی
قصه های عاشقانه
قصه های عاشقانه واقعی
داستان های عاشقانه واقعی جدید
قصه های غمگین
داستان های غمگین عاشقانه
داستان های زیبا و آموزنده
رادیو داستان
داستان کوتاه
داستان زندگی
داستان های واقعی جدید
داستان عاشقانه
قصه شب
قصه
داستان ایرانی
پادکست صوتی
داستان کوتاه صوتی
Top stories
Avaye sarnevesht
داستان گوی شب
قصه گوی شب
داستان خیانت
True story
بازی مافیا
شبهای مافیا
پدرخوانده
الکلاسیکو

#داستان #داستان_واقعی #پادکست #داستان_عاشقانه #داستان_زندگی #داستانهای_فارسی #داستان_صوتی #مافیا

Видео داستان واقعی: توی بازی مافیا وقتی چشمها رو میبستیم یه نفر با دست منو… پادکست صوتی داستان و قصه فارسی канала داستان شبانه واقعی | قصه عاشقانه درام جنایی زندگی